سیستم آموزشی که راه رفتن و غذا خوردن هم آموزش نمی‌دهد

یکی از مهمترین دغدغه‌هایی که در مدارس به آن پاسخ داده نمی‌شود، جای دادن دانش‌آموزان از کودکی تا ابتدای جوانی در یک نظام تربیتی است که حداقل اصول زندگی شخصی و اجتماعی در این نظام آموزشی ـ تربیتی بر اساس استانداردهای معمول آموخته شود؛ حداقل‌هایی که آداب معاشرت یکی از کوچک‌ترین آن‌هاست و متأسفانه، بدیهی‌ترین این آموزش‌ها نیز از زمان پایه گذاری سیستم آموزشی کشور، تعریف نشده است.

برای نمونه حتی درسی برای حفاظت از محیط زیست نیز در میان دروس نیست. باز هم می‌توان عقب‌تر رفت؛ حتی درباره آداب معاشرت نیز چنین خلأ آموزشی وجود دارد و یک سلسله اصول و جزئیات درباره نوع برخورد با قشرهای گوناگون در اجتماع، گفت‌و‌گوی دو نفره، گفت‌و‌گو در جمع، طرز نشستن در محافل، آداب سفر و نظایر این‌ها نیز در میان دروس آموزشی نیست.

به این‌ها می‌توانید ‌قوانین کلیدی و شهروندی که هر شهروندی در طول عمر نیازمند یادگاری آن است، ‌افزود و ساده‌تر از آن، حتی قانون اساسی به عنوان بخشی از یکی از کتب درسی به عنوان حقوق اساسی هر ایرانی آموزش داده نمی‌شود و هیچ کودک ایرانی مکلف به حفظ بخش اعظمی از قانون اساسی به عنوان مهم‌ترین قانون کشورش نیز نیست، چه رسد به قوانین شهروندی نظیر بخش‌های مهم قانون آپارتمان نشینی؛ حتی برخی از آپارتمان نشینان نمی‌دانند قانونی برای آپارتمان نشینی وجود دارد!

حتی می‌توان باز هم عقب‌تر رفت و یادآور شد که حتی مسائلی همچون آداب غذا خوردن (چگونگی نشستن، ترتیب به دست گرفتن قاشق، چنگال، چاقو، ریتم خوردن و...)، آداب راه رفتن، آداب بهداشت شخصی و... نیز در قالب دروس عملی به دانش آموزان آموزش داده نمی‌شود و این شاید آموزش‌هایی باشد که می‌بایست توسط معلمان تربیتی مطابق با دروس مشخص یک کتاب که جنبه دفعی نیز نداشته باشد و جذابیت‌های خاص خود را ‌داشته باشد، به دانش آموزان آموزش داده شود.

متأسفانه سطح بهداشت سرویس‌های بهداشتی بسیاری از مدارس و اماکن عمومی و کفش‌های با ساییدگی از یک سو و بیماری‌های گوارشی در سنین نه چندان بالای دانش آموزان دیروز، این واقعیت تلخ را یادآوری می‌کند که بسیاری از خانواده‌ها تصور می‌کنند چنین آموزش‌هایی باید توسط شخص به صورت غریزی و چشمی فراگرفته شود و ضرورتی برای آموزش درست راه رفتن، غذا خوردن و رعایت بهداشت نمی‌دانند یا اصول خود در رعایت برخی از این موارد با اشکالاتی مواجهند و مدارس نیز چنین آموزش‌هایی را تکلیف خانواده‌ها می‌پندارند و در این زمینه مسئولیتی متوجه خود نمی‌دانند.

هرچند نقش صداوسیما و دیگر نهادهای فرهنگی در این آموزش‌ها ‌انکارناشدنی است و انتظار می‌رفته و می‌رود که چنین آموزش‌هایی در قالب برنامه‌های آموزشی ‌مستقیم و در قالب برنامه‌های سرگرمی نظیر فیلم‌ها و سریال‌ها به طور غیرمستقیم آموزش داده شود، انتظار اصلی از وزارت آموزش و پرورش است که این مجموعه دروس در قالب کتابی به دانش آموزان عرضه شود و یک دانش آموز پس از پایان دوره متوسطه به حداقل‌های اینچنینی تسلط داشته باشد؛ کتابی که ‌با نام «مهارت‌های زندگی» می‌تواند طبع شود و قطعاً پرکاربرد‌ترین کتاب برای فرزندان ایران خواهد بود. بی‌گمان با چنین آموزش‌هایی، بخش وسیعی از فرهنگ‌سازی ‌که سالیانه میلیارد‌ها تومان هزینه دارد، به طور کامل برطرف خواهد شد.


 

منبع:  http://www.tabnak.ir/fa/news/315673  

 

 

با جوراب هایتان وارد خانه نشوید

یافته های جدید دانشمندان نشان می دهد جوراب هایی که مدت زمانی طولانی در پاهایتان و در کفش بوده اند منبع بزرگی از آلودگی ها هستند.

 توصیه می شود هنگام رسیدن به خانه با جوراب روی فرش ها نیایید زیرا باعث نفوذ آلودگی هادر فرش های منزلتان می شوید.

در هر پا هزاران غدد ترشح کننده عرق وجود دارد که ترشح آن خصوصاً در روزهای گرم سال بیشتر می شود معمولاً این ترشحات بی بو و حاوی ترکیباتی چون چربی و پروتئین هستند که به صورت سموم از بدن دفع می شوند. میزان دفع این سموم هنگامی که پا در کفش و در حال راه رفتن است افزایش می یابد و سبب می شود این سموم وارد جوراب ها شوند و در آن نفوذ کنند جوراب ها مخصوصاً نمی توانند تا ۷۲ ساعت باکتری های کثیف و آلوده را در خود نگه دارند به همین دلیل نباید با جوراب هایی که در کفش بوده اند روی فرش های منزل راه برویم.

پزشکان و متخصصان توصیه می کنند بعد از رسیدن به منزل حتماً پا و لای انگشتان، کف پای خود را با آب و صابون بشوییم و حتماً جوراب هایمان را نیز شسته و زیر نو مستقیم آفتاب قرار دهیم تا خشک شوند همچنین تا جایی که می توانید سعی کنید کفش هایتان را در هوای آزاد قرار دهید تا داخل آن خشک شود.

 

واقعیاتی تلخ درباره سبک زندگی ایرانی

محمود سریع‌القلم" استاد دانشگاه شهید بهشتی در گفتگوی مشروح با گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر به بررسی سبک زندگی معطوف به توسعه یافتگی پرداخت و سبک کنونی زندگی ایرانی را نقادی و راهکارهای پیشنهادی خود برای اصلاح آن را مطرح ساخت.

 نظر به اهمیت موضوع سبک زندگی معطوف به توسعه‌یافتگی گفتگویی با دکتر محمود سریع القلم انجام داده‌ایم که از نظر می‌گذرد.


در نظر داشته باشید که ما به سبک زندگی هیچ ملتی اصالتاً نمی توانیم ایراد بگیریم چون سبک زندگی نتیجه انباشت تجربیات تاریخی یک ملت است. اما می توانیم معیارهایی را مشخص کنیم و از آن زاویه آسیب شناسی کنیم. در اینجا قصد دارم آسیب شناسی سبک زندگی ایرانی را بر اساس خود فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی مورد خطاب قرار دهم.

مادیات و خودخواهی کانونهای سبک زندگی ما شده است

بر اساس تجربه‌ای که در مشاهدات بین‌المللی از جوامعی چون ترکیه، مالزی، کشورهای عربی و اروپایی داشته‌ام اولین وجه مقایسه‌ای که می‌توان در خصوص سبک زندگی ایرانی و همه این کشورها در نظر گرفت و البته بر خلاف ادعاهایی که عموماً در میان ما وجود دارد این است که میانگین ایرانی خیلی دنیا دوست است. علاقه عمیقی به دنیا و مال دنیا دارد ولی هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازی آنرا استتار می‌کند. از این دنیا هم، پول، لوازم زندگی، نمایش خانه، ویلا و اتومبیل به دیگران سهم مهمی از دنیادوستی ایرانی دارد. در مقایسه، یک دانمارکی برای نقاشی، موزه، هنر، کتاب، آخرین رمانها، کنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگی، کشف کشورها و فرهنگهای دیگر، جا باز می‌کند. در سبد کالاهای میانگین ایرانی، این موارد تقریباً تعطیل است. کافی است صورت آرام و خوش‌رنگ یک شهروند معمولی ترکیه را با یک ایرانی مضطرب و همیشه در حال پول جمع کردن مقایسه کنید.

ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای 50 درصد شکاف دارد

این یک پارادوکس است چرا که در جامعه‌ای زندگی می کنیم که مباحث دینی و اخلاقی در آن سهم مهمی از تبلیغات و آموزش را دارد. برای نمونه این مباحث توسط رسانه‌ها، از طریق فضای عمومی، از طریق آموزش و از طریق کتب مذهبی طرح و عنوان می‌شود و آموزش معنوی و دینی جایگاه زیادی دارد اما این بعد دینی به نظر می رسد بیشتر بعدی ذهنی است. یعنی یک مداری در ذهن میانگین ایرانی هست که ارتباط بسیار محدودی با عمل فرد ایرانی دارد. نکته دوم این است که بخشی از فرهنگ ما تکرار آموزه‌های اخلاقی و دینی است. یعنی شما اگر در طول یک روز هزار نفر ایرانی را نمونه انتخاب کنید مشاهده خواهید کرد که آنها خیلی تذکر می دهند و نکات اخلاقی را مورد اشاره قرار می‌دهند و واژگان دینی، معنوی و اخلاقی زیادی را به کار می برند. واژگانی مانند انسانیت، خدا، پیغمبر، پاکی، وجدان، محبت، صداقت، شرافت، راستگویی و وظیفه دائماً مورد استفاده ماست، اما پرسش اینجاست که انعکاس این واژه‌ها در زندگی و عمل ما چیست؟ نیم کره ذهنی ما با نیم کره عملی ما تقریباً هیچ ارتباطی با هم ندارند.

نکته‌ای که حالت معماگونه دارد این است که دایره ذهنی اخلاقی و دایره بیان اخلاقی چه ارتباطی با عمل اجتماعی ما دارد؟
من در منطقه نیاوران تهران به راننده اتومبیلی که سوبله (و نه دوبله) ایستاده بود با زبان خیلی ملایمی گفتم لطف می‌کنید قدری جلوتر پارک کنید چون ترافیک سنگینی در نتیجه توقف شما ایجاد شده است. پاسخ ایشان این بود که من هر کاری دوست داشته باشم می کنم. در اعتراض شهروند دیگری، وی گفت زیاد حرف بزنید شما را مچاله می‌کنم بعد می‌اندازم در جوب. در مورد جملات این راننده متخلف، می توان تحقیقات گسترده‌ای درباره فرهنگ خودخواهانه ایرانی انجام داد.

انعکاس اخلاق و معنویت و انسانیت در زندگی و عمل ما بسیار محدود است

در اینجا قصد این است که رابطه بین ذهن و عمل را در خصوص سبک زندگی مورد بررسی قرار دهیم. تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانی‌ها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمی‌کنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است. این اولین نقدی است که به زندگی ایرانی وارد است که چرا اینقدر ظاهر اخلاقی و معنوی دارد، ولی باطن مادی. بعضی رسانه‌ها که به اروپایی‌ها حمله می‌کنند و می‌گویند آنها مادی هستند، مفید خواهد بود اگر بروند در میان آنها زندگی کنند و بعد منصفانه قضاوت کنند که ما مصرف‌گراتر هستیم یا آنها. ما به پول و جمع کردن مال دنیا و مقام و منصب وابسته‌تر هستیم یا آنها؟ بنابراین، اینگونه باید تبیین کنیم که مادیات در سبک زندگی ایرانی جایگاه بسیار کانونی دارد. جمع کردن پول و امکانات و داشتن سمت و منصب برای میانگین ایرانی بسیار مهم و بلکه تمام زندگی است.

خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفته‌ایم

کم می‌شناسم افرادی را که حتی اگر به پول و امکانات هم می‌رسند از آن برای بهره‌برداری بهینه از زندگی استفاده بکنند. به جای ارتقاء کیفیت زندگی، مصرف‌گراتر می شوند. به نظر می‌رسد بسیاری از ما، خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفته‌ایم و فکر می کنیم تجملات یعنی ایده‌آلهای زندگی. بسیاری از ما، هدفی بالاتر از تأمین غرایز اولیه نداریم. خلق کنیم؛ تولید کنیم؛ کار به جا ماندنی انجام دهیم؛ چنین افرادی در اقلیت محض هستند.

یک دلیل مهم علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است. از یک نفر که مدتی قبل در منطقه فرشته تهران قتلی را مرتکب شده بود پرسیدند که چرا این کار را انجام دادید گفته بود که مقتول پولش را خیلی به رخ من می‌کشید. شاید فرهنگی که 45 سال پیش در مناطق فرودست تهران حاکم بود الان در منطقه فرشته تهران می‌بینید. یعنی قتل، درگیری‌ها و نزاعهای خیابانی در تهران به خاطر فخرفروشی و مسائل غریزی و مادیات است.

از اینرو، این سبک زندگی ایرانی که به شدت علاقمند است پول جمع کند و به خصوص در این هشت سال گذشته از هر وسیله‌ای استفاده کند تا به امکانات و مال برسد زندگی را بسیار دچار تنش می‌کند و اضطراب‌آور است. بعد افراد دنبال این هستند که آنچه را که به دست آورده‌اند حالا چگونه باید حفظ کنند.

این نکات را نمی شد بیان کرد اگر وجه مقایسه‌ای وجود نداشت. یعنی اگر یک نفر صرفاً از دریچه فرهنگ داخلی ایران به این مسائل نگاه کند ممکن است آنها را روندهای طبیعی و عادی در جامعه ایرانی تلقی کند. اما در کشوری مثل ترکیه و مالزی دیده می شود که بخش مهمی از رسیدن به ثروت برای این است که افراد هدفی در زندگی دارند و می‌خواهند کالایی را خلق و خط تولیدی را راه‌اندازی کنند و می خواهند چه به صورت محلی و چه بین المللی رقابت کنند و به طور خلاصه می خواهند کار مفیدی انجام دهند. یعنی فضای جامعه برای تولید ثروت و پول و برای یک نوع خلاقیت و نوآوری و افزایش ثروت ملی است. در این بحث مثال آلمان را نمی‌زنم بلکه مثال ترکیه و مالزی را می‌زنم. الان خانواده‌هایی که در ترکیه صاحب ثروت شده‌اند بعضاً نزدیک یک قرن کار و تلاش و فعالیت کرده‌اند و با فکر و زحمت به این جایگاه رسیده‌اند و در سطح ملی و بین‌المللی رقابت کرده‌اند تا توانسته‌اند به این سطح از ثروت برسند.

میانگین ایرانی فردی کوتاه مدت است

سبک زندگی ایرانی تا زمانی که تلقی منطقی از پول و امکانات پیدا نکند اصلاح نمی‌شود. بخشی از این مسأله به این برمی‌گردد که ما می‌ترسیم و زندگی را کوتاه مدت می بینیم و عموماً در یک قرن و نیم گذشته در فضاهای بی ثباتی زندگی کرده‌ایم. لذا افراد به دنبال این هستند که نهایت بهره‌برداری را در زمانهای کوتاه انجام دهند و حرصی که برای سریع به دست آوردن پول دارند فروبنشانند. البته این مسایل ریشه‌های طبقاتی هم دارد. فردی را می‌شناسم که سال 1370 راننده تاکسی بوده و هم اکنون با رانت، زد و بند و اجحاف به حقوق دیگران به ثروت دهها میلیاردی رسیده است. او را تشویق کردم به حج برود و آسیا، آفریقا و اروپا را کشف کند. جواب داد که دو کارخانه باید راه‌اندازی کند شاید در هفتاد سالگی فرصت این کارها فراهم شود. کسی که قبلاً در فقر و محرومیت زندگی کرده الان از فرایند ناسالم پول درآوردن در این جامعه به وجد آمده و معنای دیگری برای زندگی قایل نیست. کتاب خواندن و به موزه رفتن برای او مسخره است. رشد قوای فکری و معنوی برای او وقت تلف کردن است. به صورت این شخص با این ثروت نگاه کنید فکر می‌کنید کارگر معدن است. این صورت را مقایسه کنید با مردم و کارآفرینان عادی جامعه ما که با زندگی معمولی، امیدوار و شاداب و سلامتی روانی دارند. بسیار جالب خواهد بود ما حتی در میان مجریان مملکت، 5 نفر پیدا کنیم که خوش رنگ و خوش پوست باشند. صورت انسان، انعکاس آرامش، سلامتی روانی و روحی اوست. پول و سمت به طور باور نکردنی برای میانگین ایرانی قداست پیدا کرده و معما این است که این در جامعه‌ای است که می خواهد الهام‌بخش دیگر مسلمانان باشد!

سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی در مقایسه با اروپایی‌ها بالاست


نقد سوم بر سبک زندگی ایرانی این است که در مقایسه با ملتهای دیگر سهم تفریح و خوشگذارانی و دور هم جمع شدنهای متعدد و طولانی بسیار بالاست. همه ملتها دنبال خوشگذرانی و تفریح هستند اما سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است. اخلاق، معنویت و حرفهای دلچسب به عنوان پوششی است بر آنچه ما در باطن انجام می دهیم. باید توجه داشت که سرنوشت هر ملتی با روحیه اکثریت آن ملت رقم می خورد.

صحبت من این نیست که همه ایرانیان این ویژگی‌ها را دارند ولی اکثریت آنها چه در داخل و چه در خارج این خصایص را دارند. برای همین تاریخ، فرهنگ و زندگی ما به شدت سینوسی و نوسانی است. یکبار یک فرد ثروتمند هلندی را ملاقات کردم که عمده درآمد خود را صرف امور خیریه می‌کرد. وی در یک آپارتمان نسبتاً متوسطی زندگی می کرد و معتقد بود از این فرصتی که در اختیار دارد و از این امکاناتی که به دست آورده باید کار مفید اجتماعی انجام بدهد.

سبک زندگی ما به شدت خودمحور است

نقد چهارم اینکه سبک زندگی ما به شدت خودمحور است. ما بیشتر به دنبال حریم فردی خود هستیم و به آن حریم بیشتر توجه داریم. زیرا اگر کسی اجتماعی فکر کند بسیاری از کارها را انجام نمی‌دهد. اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت از اتومبیل آشغال به بیرون نمی اندازم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت اتومبیل خود را دوبله پارک نمی کنم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت زمینه‌های آزار و اذیت همسایگان خود را فراهم نمی‌کنم. در یک مجتمع آپارتمانی، یکی از دوستان می‌گفت همسایه‌ای معتقد بود حتی ساعت دو نصف شب صدای بلند موسیقی پخش کند به کسی مربوط نیست. هر کاری که دوست داشته باشد و خانواده‌اش علاقمند باشند با هر سر و صدا و مزاحمتی حریم آپارتمان ایشان است. این درصد قابل توجهی از توحش است که با زندگی انسانی و مدنی ناسازگار است. من حتی متغیرهای اخلاقی و دینی را در این قضاوت دخالت نمی‌دهم چون فرد اخلاقی و دینی بالاتر از فرد مدنی است. خاطرم هست در دهه 1350 در دوره نوجوانی، همسایه نمازخوانی داشتیم که با نوک پا در کوچه راه می‌رفت و معتقد بود ممکن است صدای کفش باعث ناراحتی همسایه‌ها شود.

به گونه‌ای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست

به طور کلی ما به گونه‌ای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. به عنوان مثال در حال حاضر و در شهر تهران شهرداری همه جا تبلیغ کرده که ما از شهروندان خواهش می کنیم کمتر آشغال تولید کنند. چون ما ظاهراً در دنیا جزو شهروندانی هستیم که استعداد بالایی در تولید زباله دارند. اگر ما خارج از منافع شخصی فکر کنیم، جامعه و انسانهای دیگر هم برای ما اهمیت پیدا می‌کنند. عجیب بسیاری از افراد، خارج از خود و منافع خود به حقوق انسانهای دیگر بی‌تفاوت شده‌اند.

ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیه‌ای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال جمع‌آوری پول و حفاظت از حریمهای فردی خود هستیم.

هنوز کشور و جامعه به معنای علمی کلمه نداریم

بر این اساس است که معتقدم در این جغرافیایی که ما زندگی می کنیم هنوز دو مفهوم در میان ما شکل نگرفته است. یکی اینکه ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم. ما عده‌ای هستیم که با سنن و خلقیات مشترک در جغرافیایی زندگی می‌کنیم. در علم جامعه شناسی، جامعه اینگونه تعریف می شود که عده‌ای در آن دارای اهداف مشترک و جهت‌گیری مشترک هستند. ما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم. شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری بوده ایم. بر این اساس معتقد هستم که ما هنوز کشور- ملت نشده‌ایم. البته ملت هستیم؛ ما ایرانی هستیم و با زبان فارسی صحبت می کنیم و دارای ادبیات غنی و تاریخ کهن و سرزمین گسترده هستیم. اینها همه شاخصهای یک ملت است. اما ما کشور- ملت نیستیم؛ چینی‌ها هستند، اما ما هنوز نیستیم؛ ژاپنی‌ها هستند و ما نیستیم. اگر ما کشور بودیم و جامعه داشتیم، حتماً کسی از بیت‌المال اختلاس نمی‌کرد و راضی نمی‌شد از طریق تلفن، رانت و ارتباطات به ثروت برسد چون تعهد و وفاداری به کشور داشت و از مردم خجالت می کشید. آیا یک آلمانی این کار را می کند؟ قبل از اینکه از قانون بترسد به احترام کشور و هموطنانش این کار را نمی‌کند. دوستان بسیاری در بخش خصوصی دارم که حاضر نشده‌اند پروژه‌های بزرگی را قبول کنند چون نخواسته‌اند رشوه و کمیسیون پرداخت کنند. اینگونه افراد برای خود احترام قایل‌اند و مانند عالی نسب‌ها، خسروشاهی‌ها، خیامی‌ها و ایروانی‌ها، برای کشور، جامعه و شخص خودشان احترام قایل‌اند. البته این گونه افراد از اصالت خانوادگی برخوردارند و تازه به دوران رسیده نیستند. وقتی کسی در فقر مطلق بزرگ شده و هم اکنون صاحب منصب شده، عموماً این گونه افراد دیگر کسی را بنده نیستند و از فرصت به دست آمده نهایت استفاده نامشروع را می‌کنند. کشور، جامعه، دین و اخلاق برای آنها در عمل تعطیل است و صرفاً تزئینات سخنرانی است.

بنابراین وقتی ما می خواهیم سبک زندگی را نقد کنیم در مقایسه با یک سری الگوها و ملاکها باید این کار را انجام دهیم. پرسش این است که آیا مجموعه فعالیتهایی که ما ایرانی‌ها انجام می دهیم تبدیل به سرمایه اجتماعی، ثروت ملی و پرستیژ جهانی می شود یا نه؟ آن موقع می توانیم بگوییم سبک زندگی کارآمدی داریم و نتیجه داده است و توانسته این متغیرها را به صورت کمی و کیفی افزایش بدهد. هر کدام از ما می تواند بر اساس وجدان خود به اینها پاسخ بدهد.

اگر به طور خلاصه بخواهیم بگوییم سبک زندگی ما دارای این ضعف جدی است که خیلی خودمحور بار می آئیم که برای تبیین این نکته مثالهای فراوانی نیز وجود دارد. یکی از دوستان من که مطالعات اجتماعی انجام می دهد به من گفت که آموزش مدنی در مرکز و جنوب شهر تهران به مراتب موفق‌تر از شمال شهر تهران است. این فرد مطرح می کرد که اگر در یکی از مراکز جنوب و مرکز شهر تهران جلسه‌ای برای بهبود فرهنگ آپارتمان نشینی در محله‌ای برگزار شود جمعیت زیادی برای شنیدن این بحث حضور خواهند داشت. در حالی که در شمال شهر تهران به خاطر اینکه افراد پول دارند احساس بی نیازی به فرهنگ مدنی می‌کنند. یعنی برای نمونه کسی که ماشین 200 میلیون تومانی سوار می شود احساس می کند به آموزش نیازی ندارد چون پول دارد. البته اگر کسی با زحمت و تلاش خود، اتومبیل پانصد میلیون تومانی هم سوار شود هیچ اشکالی ندارد. چنین فردی، حتماً تربیت و مدنیت هم دارد.

رانت باعث به هم ریختگی طبقاتی و اجتماعی در جامعه شده است

بر خلاف کشورهای صنعتی و یا ملتهایی چون ترکیه و مالزی و یا حتی ملتهای منطقه حاشیه خلیج‌فارس که بسیار مدنی شده‌اند، ما در جامعه‌ای زندگی می کنیم که آنهایی که بر اساس رانت، ارتباطات و تلفن صاحب امکانات و پول شده‌اند از مدنیت بسیار پایین‌تری برخوردارند. اصطلاحاً در فرهنگ ما به این افراد "تازه به دوران رسیده‌ها" گفته می شود. این پدیده نشان از "به هم‌ریختگی طبقاتی" در جامعه ماست. در سالهای گذشته شاهد هستیم که یک دفعه در جامعه ما طبقه‌ای به وجود آمد که عمدتاً از طریق رانت صاحب ثروت شدند. البته این یک پشتوانه علمی هم دارد. هر فردی در هر سمت و جایگاهی که قرار دارد اگر یک دفعه حالت جهشی پیدا کند حتماً نوعی نارسایی رفتاری در او پدیدار می‌شود. برای نمونه آیا می توانیم تصور کنیم که یک طلبه 15 ساله مرجع تقلید بشود! چرا در دانشگاه عنوان می شود که حداقل باید 20 سال بگذرد تا فردی استاد تمام بشود می شد به همه در همان سال اول استاد تمامی اعطا کرد! اخذ این عناوین و درجات مرحله به مرحله است. آیا می شود پزشکی را که یک سال طبابت کرده با پزشکی که 20 سال طبابت کرده یکی دانست؟! آیا می توانیم تصور کنیم که فردی که در سه سال گذشته با حقوق ماهیانه معادل یک میلیون تومان زندگی می کرده حالا گردش مالی او در یک سال برای نمونه 600 میلیارد تومان است. از این تعداد در جامعه بسیار داریم. برای رسیدن به این درجات و مقامات باید زحمت کشید. البته من از معتقدان جدی به تولید ثروت فردی و ملی هستم اما با فکر، زحمت و رقابت. ما در گذشته از اینگونه افراد داشته‌ایم و هنوز هم اقلیتی با کار و زحمت، فعالیت خصوصی می‌کنند اما افراد فراوانی هم در دستگاههای اجرایی داریم که با ارتباطات، بیت‌المال را بلعیده‌اند و به واسطه رسانه‌های فلج و عملکرد ناچیز نهادهای نظارتی، موفق هم بوده‌اند. نقدینگی کشور در سال 1384، 69000 میلیارد تومان بود که هم اکنون به 410000 میلیارد تومان رسیده و در همین مدت، درآمد نفت کشور، 65 درصد درآمد کل نفت از زمان مظفرالدین شاه (108 سال پیش) تاکنون بوده است. آیا این امکانات کم نظیر به ارتقاء استاندارد زندگی میانگین ایرانی، عزت ملی، ساختار عمرانی و جایگاه ویژه در منطقه تبدیل شده است؟ به همین دلیل باید این اصل مقدس سیاسی و اقتصادی را که تجربه چند صد ساله بشری هست از طلا گرفت که حکمرانان یک کشور باید از طبقه متوسط باشند.

بر این اساس یک به هم ریختگی اجتماعی و طبقاتی در جامعه به وجود آمده که پیامدهای آن به ویژه در کلان شهرها قابل مشاهده است. از بسیاری از افراد فرهنگی در دنیا شنیده‌ام که ایرانی‌ها از جهت ادب در میان ملتهای جهان زبانزد بوده‌اند. تهران متأسفانه در حال حاضر به یکی از شهرهایی تبدیل شده که ادب و تربیت در آن در حداقل ممکن خود قرار دارد. این موضوع به دلیل به هم ریختگی طبقات اجتماعی و فقدان آموزش مدنی در این شهر است. ممکن است بعضی مجریان به این نقد من، خرده بگیرند. به نظرم دلیلش این است که رابطه آنها با جامعه، حالت رسمی و مملو از تعارفات رایج ایرانی است. برای من که در شهر تهران رفت و آمد دارم و با جامعه سروکار دارم، بی‌ادبی به یک اصل در شهر تهران تبدیل شده است.

منبع: خبرگزاری مهر

 

بازگشت دانشجوی 98 ساله به دانشگاه

در حالی که بسیاری از دانشجویان جوان نمی‌توانند تا اتمام تحصیلات خود دوام بیاورند، با این‌حال یک مرد سالخورده ژاپنی در سن 98 سالگی ثابت می‌کند که یادگیری سفری مادام‌العمر است.

به گزارش ایسنا، نابوکاتسو موداکاوا، پیرمرد سالخورده ژاپنی به تازگی در دانشگاه مامویاما گائوکین در شهر اوزاکا ثبت‌نام کرده و با شوق خود در یادگیری، شرمندگی دانشجویانی را که تحصیل خود را نیمه تمام رها می کنند برانگیخته است.

بنا به گزارش پایگاه خبری ژاپن دیلی‌پرس، نامبرده پنج سال پیش تصمیم به ثبت‌نام در رشته تاریخ سیاست بین‌الملل گرفت که به دلیل قوانین خاص و محدودیت‌های سنی آن دانشگاه، موفق به ثبت‌نام نشد. اما وی اخیرا در رشته حقوق بین‌الملل ثبت‌نام کرده است. البته این شاید برای برخی از هم کلاسان وی ناعادلانه باشد؛ چرا که وی در اغلب رویدادهای تاریخی که همکلاسان او باید آنها را مطالعه کنند شخصا حضور داشته است!

وی در حال حاضر بدلیل پشتکار و اشتیاق در به اشتراک گذاشتن تجربیات و دانسته‌هایش بانسل جوان از سوی دانشگاه حسن شهرت فراوانی یافته است. وی همچنین در خلال تدریس، برخی از رویدادهایی را که شخصا در دوران زندگی خود با آن همزمان بوده و از نزدیک آنها را تجربه کرده است را در اختیار دانشجویان می‌گذارد.

از رویداد‌های تاریخی که موراکاوا شخصا آنها را تجربه کرده است می‌توان زلزله هولناک سال1923 در ژاپن، دوره تاریخی پادشاهی تایشو (1926-1912)، دوره شووا ( اشغال ژاپن توسط نیروهای متفقین در سالهای 1989-1926 و پادشاهی هیروهیتو) و البته جنگ جهانی دوم را نام برد.

درست است که وی در آن دوران تاریخی، به واسطه حوادث و رویداد های فوق قادر به تحصیل نبوده است، اما وی اکنون تصمیم گرفته است این شرایط را تغییر دهد.

موراکاوا می‌گوید: حال که این فرصت در اختیارم قرار داده‌ شده است، قصد دارم تمامی داشته هایم را ارائه داده و تا حد توان یاد بگیرم.


24-299.jpg

بیل گیتس هم‌چنان می‌درخشد

ویلیام هنری بیل گیتس مرد ثروتمندی است. میزان تخمینی ثروت او 65 میلیارد دلار است. برابر با تولید ناخالص ملی سالانه‌ی اکوادور یا کمی بیش از این شاخص در کرواسی. با این معیار موسس مایکروسافت به اندازه‌ی دو کنیا، سه ترینیداد و ده دوازده برابر مونته‌نگرو می‌ارزد. این اوضاع برای کسی که دانشگاه را نصفه رها کرده، بدک نیست.

 هواداران گیتس باور کنند یا نکنند، او هم مثل هر انسان دیگری روزی ار دنیا خواهد رفت و به قول معروف آن دنیا جیب پرپول هم در آن دنیا به درد کسی نمی‌خورد. به همین خاطر او شروع به بخشیدن پولهایش کرده تا به آنانی که به اندازه‌ وی در زندگی اقبال نداشته‌اند، امید زندگی ببخشد.

گیتس می‌گوید: "من وضع خوراک و پوشاکم بسیار خوب است و از یک مقدار دیگر به بعد عملا پول کاربردی برای من ندارد. از آن مقدار بیشتر را اگر صرف سازماندهی و رساندن منابع به فقیرترین مردم جهان کنید، آنوقت پول کاربرد می‌یابد."

البته "یک مقدار" بیل گیتس با یک مقدار ما اندکی فرق دارد. بیل گیتس صاحب یک خانه‌ی مشرف به دریاچه واقع در ایالت واشنگتن است که 150 میلیون دلار می‌ارزد. همچنین استخر خانه‌ی وی مجهز به سیستم صوتی زیر آب است. اما مسئله چیز دیگری است. ثروت‌های نجومی، حتی در حدواندازه‌ی ثروت بیل گیتس، متضمن آن نیست نام کسی در تاریخ ثبت شود. گیتس کامپیوترهای شخصی را با زندگی روزانه عجین کرد و احتمالا همین کار برای ثبت نامش در تاریخ کفایت می‌کند، ولی با این وجود او هنوز هم در سن پنجاه سالگی حاضر به از پای نشستن نیست و بیش از این می‌خواهد. گیتس می‌خواهد بیماری فلج اطفال را که تاکنون زندگی‌های بیشماری را فلج کرده است را ریشه‌کن کند.

گیتس معتقد است هر کودکی حق داشتن یک زندگی سالم و سازنده را دارد، و توضیح می‌دهد که فناوری و ابتکار می‌توانند کمک‌های بسیاری در رسیدن به این هدف همچنان دور و دراز انجام دهند. گیتس فقط حرف نمی‌زند، به حرفش عمل می‌کند. او و همسرش، ملیندا، تا به حال 28 میلیارد دلار از ثروتشان را از طریق موسسه‌ی خیریه‌شان صرف امور عام‌المنفعه کرده‌اند، که از این میان هشت میلیارد دلار صرف بهبود وضع بهداشت جهانی شده است.

گیتس می‌گوید: "من و همسرم خیلی راجع به اینکه از ثروتمان چه استفاده‌ای کنیم و اینکه چقدر خوش‌شانسیم که می‌توانیم پولمان را در راهی که برای جهان مفید و موثر باشد خرج کنیم صحبت کرده‌ایم. هر دوی ما در مایکروسافت کار می‌کردیم و در آنجا دیدیم که اگر ابتکار، افراد باهوش و گشتن به دنبال چیزی که واقعا کار کند را دور هم جمع کنید، می‌توانید کارهای بسیار بزرگی به انجام برسانید."

"تاکید ما بر کمک بر فقیرترین مردم جهان است و به همین دلیل به سمت واکسن رفته‌ایم. می‌توان بر یک بیماری متمرکز شد و به کلی از شرش راحت شد، مانند آنچه که ما داریم در ارتباط با فلج اطفال انجام می‌دهیم."

چنین کاری تنها یک بار پیشتر در تاریخ بشر انجام شده، و آن به ریشه‌کنی سرخجه در دهه‌ی هفتاد میلادی بازمی‌گردد.

گیتس می‌گوید: "فلج اطفال ویژگی خاصی دارد و آن اینکه اگر یک بار آن را ریشه‌کن کنید دیگر لازم نیست هزینه صرف آن بکنید. تا دنیا دنیاست از بین می‌رود."

فلج اطفال همچنان در نیجریه، پاکستان و افغانستان شیوع دارد و از بین بردن آن کار مشکلی است. البته یک مشکل دیگر نیز در مبارزه با این بیماری در این کشورها وجود دارد و آن تبلیغات گروه‌های اسلامگرا مبنی بر شیطانی بودن واکسن‌های فلج اطفال تولیدی غرب است. برخی از بهیاران حاضر در این طرح در پاکستان جان خود را بر سر همین موضوع از دست داده‌ند.

بیل گیتس می‌گوید: "این مسائل نمی‌تواند ما را از موفقیت بازدارد. بلکه با دولت پاکستان به گفتگو نشستیم تا تعهداتشان را تجدید کنند و امنیت زنانی را که با رساندن واکسن به کودکان کار الهی انجام می‌دهند را تامین کند."

گیتس معمولا زیاد از ادبیات دینی استفاده نمی‌کند هر چند که همسر او یک کاتولیک است.

گیتس می‌گوید: "من و ملیندا حتی پیش از اینکه با هم ازدواج کنیم در این باره با هم صحبت می‌کردیم. زمانی که سالهای چهل سالگیم بودم اولویت من مایکروسافت بود. زمانی که تصمیم گرفتم موسسه‌ی خیریه را به هدف اصلیم تبدیل کنم، تحول بزرگی برایم به حساب می‌آمد."

گیتس همچنان مدیر مایکروسافت است، اما حضورش در شرکت مستمر نیست. برخی از گیتس خواسته‌اند دوباره تمام وقت در مایکروسافت حاضر شود تا تکانی به آن بدهد، اما برنامه‌ای برای برگشتن ندارد.

او می‌گوید: "کار تمام وقت من تا پایان عمر در موسسه خیریه خواهد بود. همچنان به صورت پاره‌وقت در مایکروسافت خواهم ماند. من دو شغل داشته‌ام و بسیار خوش‌شانس بودم که یکی از یکی بهتر از آب درآمدند."

"من عاشق مایکروسافت بودم. مایکروسافت مرا برای آنچه که امروز انجام می‌دهم آماده کرد. همانطور که زمانی انقلاب در حوزه‌ی کامپیوتر و اینترنت را شاهد بودم، حال شاهد کاهش مرگ‌ومیر کودکان هستم. ساعت‌های طولانی کار می‌کنم و تلاش می‌کنم تا درباره‌ی این موضوع‌ها اطلاعات به دست بیاورم، ولی با این حال به سختی‌اش می‌ارزد چون از کارم بسیار لذت می‌برم."

گیتس تاکید دارد که دولتها برای حل مشکلات جهان باید وارد صحنه شوند.

"میزان سرمایه‌ی بنیاد خیریه‌ی ما در مقایسه با بودجه‌های دولت‌ها ناچیز است و البته کفاف رویایی با برخی از مشکلات بزرگی جهانی را نمی‌دهد. اما خوشحالم که با این وجود منابع بسیاری از طریق بنیاد خیریه‌ی ما در جهت ایجاد جهانی بهتر خرج می‌شود."

در سال 1990 دوازده میلیون کودک زیر پنج سال در جهان مردند. این رقم امروز در حدود هفت میلیون نفر در سال (یعنی 19هزار نفر در روز است. بنا به گزارش سازمان ملل از این میان 18 درصد بر اثر ذات‌الریه، 14 درصد بر اثر پیچیدگی‌های پیش از زایمان، 11 درصد در اثر اسهال، 9 درصد بر اثر پیچیدگی‌های حین زایمان و هفت درصد در اثر ابتلا به مالاریا جان خود را از دست می‌دهند.) اما گیتس بر فلج اطفال متمرکز شده است. ریشه‌کنی این بیماری بسیار صدا خواه کرد و کشورهای جهان را به افزایش تلاش در جهت بهتر کردن اوضاع بهداشت تشویق خواهد کرد. بنیاد بیل و ملیندا گیتس، یک میلیارد و هشتصد میلیون دلار در شش سال آینده صرف رسیدن به این هدف خواهد کرد که نزدیک به یک سوم هزینه‌های جهانی در این ارتباط را شامل می‌شود.

"تنها لازم است به 90 درصد بچه‌ها سه بار قطره‌ی واکسن را بدهید تا شیوع بیماری متوقف شود. تعداد مبتلایان در نهایت به صفر خواهد رسید. زمانی که کار را شروع کردیم سالانه چهارصدهزار کودک به علت فلج اطفال، می‌شدند، امروز این میزان به هزار کودک در سال رسیده است. نکته‌ی خوبی که وجود دارد اینست که وقتی که کارمان با فلج اطفال تمام شود، دستمان باز خواهد بود تا به سراغ مالاریا و سرخک برویم."

البته گیتس قدیس نیست. زمانی که در مایکروسافت بود، به عنوان مدیری شناخته می‌شد، که با استفاده از سلطه‌ی مایکروسافت در بازار رقبای کوچکتر را کنار می‌زند. با این وجود، برعکس طمع شدید در دهه‌ی نود میلادی، او و همسرش این روزها بخشندگی را به اوج رسانده‌اند و به الگویی برای سایر میلیاردرها برای شرکت در کارهای بشردوستانه تبدیل شده‌اند. وارن بافت، سرمایه‌گذار بزرگ، تاکنون 17.5 میلیارد دلارش را از طریق بنیاد گیتس صرف امور خیرخواهانه کرده است.

فرزندان بیل و ملیندا گیتس هرگز طعم فقر را نخواهند چشید. شاید مولتی میلیاردر نشوند، اما حتی با وجود آنکه بیل و ملیندا بخش اعظم ثروت را به بنیاد خیریه اختصاص داده‌اند، باز هم به هریک از بچه‌ها چیزی در حدود یک میلیارد دلار خواهد رسید.

گیتس توضیح می‌دهد: "بخش عمده‌ی ثروتم، در حدود 95 درصد آن، به بنیاد خیریه‌ام خواهد رسید، که کل آن پول را در طول بیست سال پس از مرگ ما صرف امور خیریه خواهد کرد."

آیا این همه بذل بخشش مبنای اعتقادی دارد؟

گیتس جواب می‌دهد: "ربطی به دین و مذهب خاصی ندارد؛ بلکه به شرافت انسانی و برابری باز می‌گردد. یک قانون طلایی وجود دارد و آن این است که زندگی همه به یک اندازه ارزشمند است و ما باید با مردم چنان رفتار کنیم که دوست داریم با خودمان رفتار شود."

رفتگر میلیونر چینی

رفتگرها در هر کجای دنیا از جمله قشر زحمتکش جامعه هستند و کاری که انجام می‌دهند در اصل یکی از سخت‌ترین و البته مهمترین کارهای شهرداری است.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، رفتگران چینی از جمله افرادی هستند که حقوق زیادی دریافت نمی‌کنند و در کل به عنوان بخش ضعیف جامعه شناخته می‌شوند اما در یکی از شهرهای چین یک رفتگر میلیونر نیز وجود دارد.

«یو یوژن» در دهه 80 میلادی یک کشاورز ساده بود که سبزیجات مختلف برداشت می‌کرد، ولی بعد از سال‌ها تلاش توانست یک خانه سه طبقه در روستا برای خودش بسازد.

او بعد از مدتی اتاق‌های خانه‌اش را به مسافرانی که مکانی برای اقامت نداشتند با قیمت‌های پایین اجاره می‌داد و با پول این اجاره‌ها توانست خانه‌های دیگری نیز بسازد. پس از چند سال او توانست در روستا 3 اپارتمان 5 طبقه درست کند که همه آنها تقریبا پر بود.

این مسئله باعث شد که پول خوبی گیر خانواده‌اش بیاید و وضع مالی آنها رو به بهبودی رفت تا اینکه این روزها به یکی از میلیونرهای چین تبدیل شده اند.

او البته در سال 1998 برای اینکه فرزندانش شروع به خرج این پول‌ها در راه‌های خلاف نشوند، تصمیم گرفت به یک الگوی مناسب برای آنها تبدیل شود از همین رو برای استخدام در شهرداری اقدام کرد.

از آن سال تا به حال او در شهرداری شهر «Huojiawan» کار می‌کند و مجبور است روزانه یک خیابان 3 کیلومتری را کاملا تمیز کند. او مجبور است از ساعت 3 صبح به مدت 6 ساعت کار کند.

او که هدف خود را تبدیل شدن به یک الگوی خوب برای فرزندانش می‌داند این روزها از این شغل خود بسیار لذت می‌برد و کمک به مردم را یک افتخار بزرگ برای خودش می‌داند.


فرمولی برای زندگی

 

نام: احد عظيم‌زاده موقعيت: بزرگ‌ترين توليدكننده و صادركننده فرش دستباف كشور
متولد: 1336، روستاي اسفنجان ـ اسكو

من احد عظيم‌زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسكو متولد شدم. هفت ساله بودم كه پدرم را از دست دادم و يتيم شدم. امكانات مالي‌مان اجازه نمي‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به كلاس اول مجبور شدم پشت دار قالي بنشينم و قاليبافي كنم. تا 13 سالگي روزها قالي مي‌بافتم و شب‌ها درس مي‌خواندم. چاره‌اي نبود، وسع مالي ما جز اين اجازه نمي‌داد. خاك خوردم و زحمت بسيار كشيدم. در سال 2بار بيشتر نمي‌توانستيم برنج بخوريم. يك بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوري. آرزو داشتم يا خلبان شوم يا پولدار و براي رسيدن به اين آرزوها بسيار زحمت كشيدم. كارم را با به دوش كشيدن پشتي و قالي‌هاي كوچك و بردن آن از اسفنجان يا اسكو براي فروش آغاز كردم. در آغاز كار از هركدام از آنها يك يا دو تومان (نه هزار يا 2هزار تومان) سود مي‌كردم. پنج سال اينچنين سخت كار كردم. بسيار دشوار بود. اما پشتكار و اعتقاد به هدف با توكل به خدا تحمل سختي‌ها را آسان مي‌كرد. در 18 سالگي توانستم 20 هزار تومان پس‌انداز كنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا اين‌كه مجبور به ترك
تحصيل شدم.
غصه يتيمي چون باري سنگين به دوشم بود. (بغض مي‌كند) يتيم هيچ‌كس را ندارد. كارمند، كارگر، بانكي، كاسب و هركس ديگري شب كه به خانه‌اش مي‌رود دستي به سر و روي بچه‌اش مي‌كشد. اما يتيم اين محبت بزرگ را ندارد
.
شب‌ها، شب‌هاي جمعه پاهايش را در بغل مي‌گيرد و به انتظار مي‌نشيند. در انتظار آن كس كه دستي به سرش بكشد
...

در اين فكر بودم كه سرمايه‌ام را افزايش بدهم تا بتوانم كاري بكنم. مي‌خواستم يك كارگاه فرشبافي راه بيندازم. سراغ پسرعموي پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض كردم و 60 هزار تومان هم از بانك وام گرفتم
.
سرمايه‌ام شد 100 هزار تومان يعني به اندازه يك تراول صد توماني امروزي. وقتي اين پول دستم آمد تازه به فكر افتادم كه چه بكنم. چه ايده جديدي داشته باشم؟ ماه‌ها فكر كردم. آن روزها چون انقلاب پيروز شده بود تا 2سال به هيچ ايراني پاسپورت نمي‌دادند. در اين مدت فكر كردم و فكر كردم تا به اين نتيجه رسيدم كه با صادرات كارم را شروع كنم. اما هيچ اطلاعاتي نداشتم. شنيده بودم آلمان مركز تجارت فرش است. ويزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در يك مسافرخانه يا پانسيون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهاي فرش آنجا سرزدم و با سليقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان براي خريد فرش به سوئيس مي‌روند. ويزاي 15 روزه سوئيس گرفتم و به ژنو رفتم
.
زبان هم نمي‌دانستم. در يك هتل با تاجري آشنا شدم و او ايده اصلي را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ايران فرش گرد بافته نمي‌شد و كيفيت توليد فرش و رنگ‌بندي‌ها هم مناسب نبود. چاي و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ايران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختماني اجاره كردم
.
دستگاه خريدم، با 10 درصد نقد و بقيه اقساط. ابريشم هم قسطي خريدم. انسان بايد ريسك‌پذير باشد و من هم ريسك كردم. با دست خالي و از هيچ. شروع به بافتن فرش گرد كردم و چند نمونه كه بيرون آمد سر و كله تاجران آلماني

پيدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور مي‌كنيد يا نه؟ در اولين معامله 6.5 ميليون تومان نقد پرداختند و شش ميليون تومان هم چك دادند! آن شب از شدت هيجان نخوابيدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمايه 100 هزار
توماني من كه 80 هزار تومانش قرض بود در كارخانه اجاره‌اي اينچنين سودي نصيب من كرده بود، در اولين قدم... كسب و كارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ايتاليا، سوئيس، انگليس، بلژيك و ديگر كشورها آغاز كردم. بسيار
سفر كردم و ايده‌هاي جديد دادم. از موزه‌هاي فرش كشورها بازديد مي‌كردم و از طرح‌ها اقتباس يا از آنها عكس مي‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفيق طرح‌ها، ايده‌هاي نو بيرون مي‌دادم. در اين مدت سليقه مشتريان را شناختم.
اصول كار خودم را پيدا كردم. من شريك ندارم. هيچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شريك خوب بود، خدا براي خودش شريك مي‌گذاشت. اصل ديگر من احترام به مشتري است، هر كه مي‌خواهد باشد. پيش مشتري مثل سربازي كه جلوي تيمسار خبردار مي‌ايستد، با احترام مي‌ايستم. اتكاي خودم اول به خدا و دوم به ايده و تفكر و پشتكار و ريسك‌پذيري خودم است. بسيار ريسك مي‌كنم، بسيار. كمي بعد در بازديد از هتل‌هاي معروف جهان تصميم گرفتم وارد كار ساخت بزرگ‌ترين پروژه هتل كشور شوم. تاكنون 180 ميليارد تومان در اين پروژه سرمايه‌گذاري كرده‌ام. تمام مصالح اين پروژه خارجي و بهترين است
.
سنگ برزيل، شيشه بلژيك، دستگيره در انگليس و تاسيسات آلماني است. كابين چهار آسانسور نيز از طلاي 18 عيار است. اين هتل 340 واحد مسكوني در 25طبقه، هفت طبقه سالن ورزشي، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روي درياچه، 10 هزار متر شهر آبي، 70 هزار متر زمين آمفي‌تئاتر، 90 هزار متر زمين گلف و 2 باند هليكوپتر دارد. فقط رارداد نورپردازي اين پروژه با فرانسوي‌ها 9ميليون دلار (9 ميليارد تومان)‌ است. اين پروژه آبروي كشور است و من با

افتخار روي آن سرمايه‌گذاري كرده‌ام. من ايران را دوست دارم. برويد بگرديد حتي يك دلار و ريال در خارج كشور ندارم و سرمايه‌گذاري يا ذخيره نكرده‌ام....

مي‌پرسيد چه احساسي نسبت به پول دارم؟ پول ديگر مرا ارضا نمي‌كند. هدف من كارآفريني است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقيم كار مي‌كنند
.
من 2 بار برنده تنديس الماس بزرگ‌ترين بيزينس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترين صادركننده فرش كشور هستم. اما مي‌دانيد بزرگ‌ ترين افتخار من چيست؟

يتيم‌نوازي. افتخار مي‌كنم 2 سال خير نمونه كشور شدم. افتخار مي‌كنم جزو 100 كارآفرين برتر كشور هستم. دوست دارم اشتغالزايي كنم. دوست دارم سفره مرتضي علي باز كنم، معتقدم خدا من را وسيله قرار داده است. هم‌اكنون 1070بچه يتيم را زير پوشش دارم و با خودم پيمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه كنم. وصيت كرده‌ام وقتي مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه يتيم اضافه شود و مخارج همه يتيم‌ها را از محل ارثم
بپردازند. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لياقت داشتند، راه من را ادامه مي‌دهند. سفره كه مي‌اندازيم براي يتيم‌ها و مي‌آيند و غذا مي‌خورند، كيف مي‌كنم. گريه مي‌كنم و حال مي‌كنم. اين گونه ارضا مي‌شوم.
در يك مراسمي بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر كس چيزي مي‌خواست. در اين ميان دختربچه‌اي به من نزديك شد و به جاي آن كه چيزي بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بيايند دفترم. آن

دختر الان دخترخوانده من است. روي پايم نشست و بابايي صدايم كرد. من به هر دخترم 50 ميليون تومان جهاز دادم و مقرر كردم به اين يكي 100 ميليون تومان جهاز بدهند. اين دست خداست كه مهر اين دختر را به دل من انداخت.
يتيمي سخت است. بهترين ساعات عمر من زماني است كه در خدمت يتيمان هستم
.
پول را براي چه مي‌خواهيم؟ خدا به ما داده و ما هم بايد به بقيه بدهيم. ما وسيله هستيم. بايد بخشيد و بي‌منت و زياد بخشيد. اين توصيه من به همكارانم است. من از زير صفر شروع كردم. توصيه من به جوانان اين است كه

منطقي فكر كنند. اين گونه نبوده كه شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاك خوردم و رنج كشيدم و آثار اين رنج هنوز در من هست. اميدشان به خدا و فكر و بازوي خودشان باشد. درستكار باشند و تلاش و تلاش و تلاش كنند. اين فرمول
من است...

همه چیز درباره سیستم آموزشی در مدارس ژاپن

ژاپن فقط به نه سال تحصیلات اجباری نیاز دارد. سیستم آموزشی ژاپن از شش سال دوران ابتدایی، سه سال راهنمایی و سه سال دبیرستان تشکیل می‌شود.
دوران ابتدایی در ژاپن بسیار سازمان‌یافته اما در عین حال مفرح است و بر مسئولیت اجتماعی و فعالیت‌های گروهی تکیه دارد. دانش‌آموزان ابتدایی ژاپنی که می‌گویند از مدرسه لذت می‌برند از دانش‌آموزان ابتدایی امریکایی که از مدرسه رفتن لذت میبرند بسیار بیشترند. تحصیلات برای آنها تا دوران راهنمایی و دبیرستان که در طول آن مجبورند برای کنکور حفظ‌کردنی‌ها و مسائل ریاضی و علوم سخت و زیادی را متحمل شوند، مشکل نیست.







متوسط سال تحصیل برای افراد ۲۵ سال و بالاتر: 10.6 سال برای خانم‌ها و 10.8 سال برای آقایان (در مقایسه با 1.2 سال برای خانم‌ها و 3.5 سال برای آقایان در هند؛ 12.4 سال برای خانم‌ها و 12.2 سال برای آقایان در ایالات متحده امریکا) می‌باشد.

در سال ۱۹۸۶، حدود ۹۴ درصد از همه دانش‌آموزان وارد دوره متوسطه شدند (با نسبتی مشابه با امریکا) و ۳۵ درصد از همه دانش‌آموزان دوره دبیرستان به دانشگاه راه یافتند. نسبت اخراج شدن در ژاپن ۱۰ درصداست که این آمار برای ایالات متحده ۲۵ درصد می‌باشد.

حدود 87.6 درصد از همه دانش‌آموزان  در مدارس دولتی درس می‌خوانند. بعضی خانواده‌ها نیمی از درآمد خود را صرف مدارس غیردولتی برای فرزندان خود می‌کنند.

تعداد دانش‌آموزان رو به کاهش است. در سال ۲۰۰۳، 1.27 میلیون دانش‌آموز از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند که این بالاترین آمار متعلق به سال ۱۹۹۲ و 1.8 میلیون بوده است.

سال تحصیلی ژاپنی و مدرسه

سال تحصیلی ژاپنی حدود ۲۱۰ روز طول می‌کشد—(این میزان در ایالات‌متحده ۱۸۰ روز، در چین ۲۵۱ روز، در کره‌جنوبی ۲۲۰ روز می‌باشد). سال تحصیلی در ژاپن از اواسط ماه آوریل شروع شده و تا آخر مارس طول می‌کشد و به سه ترم تقسیم می‌شود که اولی از آوریل تا جولای، دومی از سپتامبر تا دسامبر و سومی از ژانویه تا مارس می‌باشد. آنها شش هفته تعطیلات تابستانی، دو هفته تعطیلات زمستانی و دو هفته تعطیلات بهاری دارند.

برای اتمام یک مقطع بچه‌ها تاریخ تولد مشخص دارند؛ آنهایی که در ماه مارس متولد شده‌اند به یک سال و آنها که آوریل به دنیا آمده‌اند به سالی دیگر می‌روند. کارشناسان تحصیلی در ژاپن پیشنهاد داده‌اند که شروع سال تحصیلی از ماه آوریل به ماه سپتامبر یا اکتبر تغییر کند تا با باقی کشورها همخوان شوند.

یک روز مدرسه در ژاپن از ۸ صبح تا ۳ بعدازظهر طول می‌کشد اما در روزهای مختلف متفاوت است. بااینکه طول روز مدرسه به نسبت امریکا بلندتر است اما دانش‌آموزان ژاپنی  معمولاً وقت آزاد و زنگ‌تفریح‌های بیشتری دارند. کلوب‌های ورزشی حتی برای دانش‌آموزان ابتدایی گاهی بچه‌ها را صبح خیلی زود به مدرسه کشانده و باعث می‌شود تا ۶ یا ۷ عصر هم آنجا بمانند.






ژاپنی‌ها برای شروع دوران تحصیل اهمیت بیشتری قائل هستند تا اتمام آن. وقتی کودکی وارد دبستان می‌شود جشن‌های بزرگی برای او می‌گیرند و هدایای گرانبهایی هم هدیه می‌کنند تا زمانیکه او از دبیرستان یا دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شود.

بچه‌های ژاپنی معمولاً بیشتر به اردوهای آموزشی می‌روند تا بچه‌های امریکایی. آنها را معمولاً برای کشت یا برداشت سیب‌زمینی و برنج به مزارع می‌برند. در بعضی مناطق بچه‌های کلاس پنجمی را به اردوی اسکی و بچه‌های کلاس ششمی را به هیروشیما می‌برند. یکی از اردوهای مدرسه‌ای رایج در توکیو یک تور یک روزه به مناطق جنگ‌جهانی دوم که تونلی 1.6 کیلومتری زیر زمین است و تور یک روزه به دیزنی‌لند توکیو می‌باشد. حدود ۳۰ روز سال تحصیلی آنها در اردو، جشن‌های فرهنگی و سایر مراسم‌ها هستند.

یک هفته مدرسه‌های ژاپن


هفته درسی پنج روزه در سال ۲۰۰۲ در ژاپن بنیان‌گذاری شد. قبل از دهه نود بچه‌ها فقط شنبه‌ها صبح به مدرسه می‌رفتند و در سال ۱۹۹۲ آنها یک هفته در ماه هفته مدرسه داشتند که این مقدار در سال ۱۹۹۵ به دو بار در ماه و نهایتاً در سال ۲۰۰۳-۲۰۰۲ به یک سال تحصیلی افزایش یافت.

هفته پنج روزه منجر به کمتر شدن ساعات کلاس برای کلیه دروس شد. برای جبران بچه‌ها باید سه روز در هفته فعالیت فوق‌برنامه‌ای مثل بدمینتون یا راگبی داشته باشند. گاهی‌اوقات این فعالیت‌ها برای ساعات بعد از مدرسه بچه‌ها و گاهی‌اوقات برای آخرهفته‌ها برنامه‌ریزی می‌شود.

تحقیقات نشان داده است که حدود ۷۰ درصد از همه دانش‌آموزان از هفته پنج‌روزه تحصیلی خوششان می‌آید. درمیان آنهایی که از آن راضی نیستند، بچه‌های ۱۲ ساله‌ای هستند که نگرانند این سیستم جدید جلوی رفتن آنها به یک دانشگاه خوب را بگیرد. سایر مخالفین می‌گویند بدون مدرسه حوصله‌شان سر می‌رود. بعضی والدین شکایت دارند که بچه‌ها زمان زیادی را به بازی‌های کامپیوتری و وقت‌ تلف کردن می‌‌گذرانند و کم بودن زمان مدرسه و درس خواندن اصلاً به نفع آنها نیست. بسیاری مدارس غیردولتی هفته شش روزه درسی دارند.

ایجاد هفته پنج روزه درسی برای خانواده‌ها و جامعه ژاپن به چالشی تبدیل شد زیرا نمی‌دانستند که برای اوقات‌فراغت دانش‌آموزان چه فعالیت‌هایی را باید در نظر بگیرند. در بعضی مناطق کلاس‌های فوق‌برنامه‌ای مثل صنایع‌دستی، سفالگری و بازی‌های خاص برگزار شد. تحقیقات نشان داده است که بچه‌ها بیشتر در تعطیلات آخر هفته خود به فعالیت‌های خارج از منزل می‌پردازند اما هنوز تعداد زیادی از بچه‌ها در خانه به تماشای تلویزیون یا انجام بازی‌های کامپیوتری روی می‌آورند.

هفته پنج‌روزه درسی مقصر بسیاری از ضعف‌های عملکردی در مدرسه شناخته شده است. این روزها بحث زیادی بر سر بیشتر کردن ساعات درسی بچه‌ها، کوتاه‌تر کردن تعطیلی‌ها یا اضافه کردن به ساعات درسی است.

کلاس‌های تمیز در ژاپن

سوجی (پاکسازی مقدس) به زمان  ۱۵ دقیقه‌ای در روز گفته می‌‌شود که همه فعالیت‌های بچه‌ها متوقف شده و همه به تمیز کردن مدرسه کمک می‌کنند. معمولاً معلمین و مدیران هم کمک کرده و به بچه‌ها ملحق می‌شوند.






مدارس ژاپن خدمتکار ندارند زیرا دانش‌آموزان و کارکنان همه تمیزکاری را انجام می‌دهند. بچه‌های دبستانی، راهنمایی و دبیرستان همه راهروها، کلاس‌ها و حیاط مدرسه را بعد از ناهار و قبل از رفتن به خانه جارو کشیده و تمیز می‌کنند. آنها حتی پنجره‌ها و توالت‌ها را هم تمیز کرده و سطل‌های زباله را هم تخلیه می‌کنند.
آنها اعتقاد دارند که تحصیل فقط یاد دادن درس‌های مختلف به دانش‌آموزان نیست، همکاری با دیگران، اخلاقیات، حس مسئولیت‌پذیری و رفتار اجتماعی نیز بخشی از آن است. با این روش دانش‌آموزان می‌فهمند که اگر کثیف‌کاری انجام دهند خودشان موظف به تمیز کردن آن هستند به همین ترتیب سعی می‌کنند همه چیز را تمیز نگه دارند.

ساعت ناهار در مدارس ژاپن

همه بچه‌های دبستانی در مدرسه غذا می‌خورند و حدود ۸ درصد از دانش‌آموزان دوره متوسطه هم همینطور. دانش‌آموزان ژاپنی در کلاس درس غذای خود را میل می‌کنند (هیچ بوفه یا کافه‌تریایی در مدارس ژاپن وجود ندارد) و خودشان به آماده کردن و سرو غذا کمک می‌کنند. غذا در سینی‌های مخصوص استیل توسط دانش‌آموزانی که لباس و دستکش مخصوص پوشیده‌اند، سرو می‌شود. غذا معمولاً در آشپزخانه‌ای که در طبقه اول مدرسه قرار گرفته است درست شده و بعد به کلاس‌های منتقل می‌شود.






غذاها معمولاً گوشت قرمز، سیب‌زمینی و سبزیجات؛ نودل مخلوط‌شده با آجیل و طالبی؛ برنج و کاری و سالاد و ترشی؛ سوشی به همراه سوپ و میوه می‌باشد.

هزینه غذا چیزی در حدود ماهانه 450 دلار در دبستان و 550 دلار در متوسطه می‌باشد. بچه‌ها باید همه چیز بخورند و اگر معلمی کمی برنج یا هر ماده‌غذایی دیگر در ظرف دانش‌آموزی پیدا کند او را مجبور خواهد کرد آن را بخورد.

معاینات پزشکی و سلامتی و تهویه مطبوع در مدارس ژاپن

دانش آموزان بطور اجباری و رایگان مورد آزمایشات پزشکی قرار میگیرند. شنوایی، بینایی، و سیستم تنفسی آنها چک میشود. دندانپزشکان، دندانهای آنها را معاینه میکنند. نمونه ادرار آنها جهت تشخیص دیابت و عفونتهای ادراری به آزمایشگاه فرستاده میشود. یکی از آزمایشات ناخوشایندی که در منزل انجام میگرید پین ورم (PINWORM)  نام دارد.

پین‌ورم‌ها انگل‌های ریزی هستند که موجب خارش مقعد و سایر مشکلات سلامتی می‌شوند. این انگل‌ها در حدود ۴ درصد از همه دانش‌آموزان یافت می‌شود. پین‌ورم در زنان در آپاندیس زندگی می‌کنند و برای تخمک‌گذاری در مقعد ظاهر می‌شوند. برای معاینه آن برای رو روز پشت هم یک نوار چسب مخصوص روی مقعد دانش‌آموز قرار گرفته و نوار چسب‌ها به آزمایشگاه برده می‌شود و زیر میکروسکوپ معاینه می‌شوند.

در کلاس درس‌های مدارس ژاپن وسیله گرمایش یا سرمایش وجود ندارد. در زمستان، دانش‌آموزان  با کت و کاپشن و کلاه و دستکش سر کلاس می‌نشینند. گاهی بینی و گوش‌هایشان قرمز می‌شود و بخار تنفسشان را می‌توانند ببینند. در ماه جولای کلاس‌های گرم که حتی یک پنکه هم در آن وجود ندارد را تحمل می‌کنند.

یونیفرم و لباس‌های دانش‌آموزان ژاپنی


بچه‌های کوچک کلاه‌های رنگی سر می‌گذارند و علامت‌هایی به شانه‌هایشان وصل می‌کنند که سال تحصیلی آنها را نشان می‌دهد. در دبستان، معمولاً دانش‌آموزتن یونیفرم تن نمی‌کنند اما برای دوره متوسطه و دبیرستان پوشیدن یونیفرم الزامی است. یونیفرم پسرها یک کت کتانی آبی با شلوار همخوان با آن و یونیفرم دخترها دامن تک رنگ یا چهارخانه تا زانو و یک بلوز سفید ساده یا بلوز سفید با یقه ملوانی است.






یونیفرم تابستان و زمستان دانش‌آموزان ژاپنی با هم متفاوت است. همانطور که انتظار می‌رود بچه‌ها سعی می‌کنند یونیفرم‌هایشان را به شکلی متفاوت بپوشند. دخترها معمولاً یقه بلوزهایشان را برمی‌گردانند یا دامن‌هایشان را بیش از حد بالا می‌کشند تا کوتاه‌‌تر شود. آنها معمولاً در کیف‌های خود لوازم آرایش دارند و بعد از تعطیلی مدرسه از آن استفاده می‌کنند.

در دوران ابتدایی، دخترها و پسرهای کلاس اول و دوم و سوم جلوی همدیگر سر کلاس لباس‌های خود را عوض کرده و لباس‌های ورزشی‌شان را تن می‌کنند اما پسرها معمولاً چشم‌چرانی نمی‌کنند. دختران در چنین روزهایی دامن می پوشند و در زیر آن شلوار ورزشی تا بتوانند براحتی لباسشان را عوض کنند. اما از کلاس‌ پنجم در اتاقهای جداگانه ای لباس عوض می‌کنند.

قوانین مدارس ژاپن

در ۱۸۷۰، ویلیام الیوت گریفین اعلام کرد که دانش‌آموزان ژاپنی باید با فروتنی، خلاقیت، اطاعت، احترام و ادب خود دل معلم خود را شاد کند. خارجی‌هایی که در مدارس ژاپنی درس خوانده‌اند می‌گویند که این گفته گریفین هنوز در مدارس ژاپن اجرا می‌شود.

بچه‌هایی که تقلب از آنها گرفته شود، سرشان تراشیده شده و از مدرسه اخراج می‌شدند.

بچه‌ها در ژاپن آماده بودن را از سن خیلی کم یاد می‌گیرند. در مهدکودک به آنها آموزش داده می‌شود چطور لباس‌های خود را تا کنند و همیشه در یکی از جیب‌هایشان یک دستمال تمیز دارند. در مدرسه به آنها آموزش داده می‌شود که همیشه سه مداد تیز و تراش‌شده روی میزشان داشته باشند--نه دو و نه چهار مداد--و همیشه چسب، خط‌کش و پاک‌کن در جامدادی خود دارند. دانش‌آموزان دوران ابتدایی وقتی وارد مدرسه می‌شوند دمپایی‌های مخصوص پوشیده و کفش‌هایشان را در قفسه‌های جاکفشی می‌گذارند. کوله‌پشتی‌هایشان همه یک‌شکل بوده و همه باید آن را به یک شکل بیندازند.






مدارس ژاپن قوانین خاصی برای بلندی ناخن و مدل مو دارند. استفاده از لوازم‌آرایش ممنوع بوده و بچه‌هایی که موهای بلند یا رنگ‌شده دارند معمولاً جریمه می‌شوند.

با کسانی که علائم خود محوری و تک روی از خود بروز می دهند برخورد میشود.

کوله‌پشتی‌های مورد‌علاقه دانش‌آموزان ژاپنی معمولاً از چرم بادوام و ضخیم درست می‌شود که بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ دلار قیمت داشته و در رنگ‌های مختلف موجود هستند. معمولاً وقتی بچه‌ای مدرسه را آغاز می‌کند، پدر و مادربزرگ او برایش کیف مدرسه می‌خرند و از آنها انتظار می‌رود که آن کیف را تا آخر دبستان استفاده کنند.

وسعت کلاس‌های مدارس ژاپن و سازماندهی دانش‌آموزان ژاپنی

تعداد دانش‌آموزان در هر کلاس معمولاً بیشتر از امریکا است. نسبت معلم به شاگردان در ژاپن 1 به 21 است اما یک کلاس عادی دبستان معمولاً ۳۱ تا ۳۵؛ راهنمایی ۳۶ تا ۴۰ و دبیرستان ۴۵ دانش‌آموز دارد. وقتی از معلمین سوال می‌شود که تعداد ایدآل برای دانش‌آموز در یک کلاس چقدر است آنها ۲۱ تا ۲۵ نفر پاسخ می‌دهند.






معلمین کلاس را به چند گروه‌ تقسیم کرده و سرگروهی برای هر کدام تعیین می‌کند. تاکید بسیاری بر عملکرد هماهنگ گروه وجود دارد. اگر یکی از شاگردان کاری که به او محول شده را انجام ندهد یا طبق گروه رفتار نکند، بچه‌های دیگر اختیار دارند که به او برای همکاری فشار بیاورند. تحقیقات نشان داده است که دانش‌آموزان ژاپنی به طور متوسط حدود یک سوم زمان بیشتری به یادگیری در هر کلاس صرف می‌کنند تا دانش‌آموزان امریکایی.

بچه‌های ژاپنی تکالیف تابستانی زیادی دارند. از گذشته زیاد سوال کردن سر کلاس خجالت‌آور بوده است. سال‌بالایی یا سال پایینی بودن در طریقه برخورد دانش‌آموزان اهمیت زیادی دارد.

تکنولوژی آموزشی در ژاپن

طبق آخرین آمار، در ماه مارس ۲۰۱۰، ۵۶،۰۰۰ مدرسه دولتی در ژاپن از تخته‌سیاه‌های الکترونیکی استفاده می‌کردند. که نسبت به سال گذشته، سه برابر شده است. در یک تحقیق مشخص شد که بین ۳۰ درصد تا ۵۰ درصد از معلمین مدرسه‌هایی که این ابزار را داشتند، طریقه‌ استفاده از آن را نمی‌دانستند.

در ژاپن می‌توان کلاس‌ چهارم‌هایی پیدا کرد که در آن همه دانش‌آموزان لپ‌تاپ یا تبلت دارند. یکی از بزرگترین موانع در این کلاس‌ها این واقعیت است که بعضی دانش‌آموزان توانایی و مهارت بیشتری نسبت به سایرین دارند. دولت ژاپن تصمیم دارد به هر دانش‌آموز خود یک تبلت بدهد.

آموزش شنا در مدارس ژاپن

تقریباً همه مدارس ژاپن یک حیاط در فضای باز دارند. در دوران ابتدایی آموزش شنا بخشی از برنامه‌درسی دانش‌آموزان است و در طول تابستان نیز به صورت رایگان برگزار می‌شود. هدف آموزش شنا به بچه‌هاست تا بتوانند هم از این ورزش لذت ببرند و هم در مواجهه با آب، ایمنی داشته باشند.

در ماه ژوئن که کلاس‌های شنا آغاز می‌شود، برنامه دقیق و آنچه از بچه‌ها در این کلاس‌ها انتظار می‌رود در اختیار والدین گذاشته می‌شود. بچه‌ها باید از مایوهای مجاز و کلاه شناهایی که اسم و سطح کلاسشان روی آن نوشته شده است استفاده کنند. والدین باید دمای بدن بچه‌ها را هر روز چک کنند و آن را روی کارتی یادداشت کنند تا مشخص شود که فرزندشان آن روز برای شنا کردن از سلامت کافی برخوردار است.

بچه‌ها در مدرسه مایوهای خود را می‌پوشند و دخترها و پسرها از اتاق‌هایی مجزا برای تعویض لباس استفاده می‌کنند. قبل از استفاده از استخر باید حتماً دوش بگیرند و حرکات کششی انجام دهند. معمولاً معلم عادی کلاس شنا را نیز به بچه‌ها آموزش می‌دهد.

دانش‌آموزان در مناطق مختلف باید بتوانند یک مسافت مشخص  مثل ۱۰۰ متر، ۲۰۰ یا ۴۰۰ متر را شنا کنند. اگر نتوانند باید از کلاس‌های خاص تابستانی استفاده کنند.

والدین و مدارس در ژاپن

در تحقیقی که در سال ۲۰۰۵ انجام گرفت مشخص شد که ۸۰ درصد از والدین ژاپنی نگران وضعیت درسی فرزندانشان هستند.






انجمن‌های اولیا و مربیان در ژاپن تحت نظارت مدرسه تشکیل می‌شود و والدین معمولاً فعالیت زیادی در آن دارند. انجمن‌های اولیا و مربیان ژاپن از این لحاظ متفاوت است که مدرسه در ابتدای کار تا ۵۰ دلار از هر یک از والدین دریافت می‌کند و بعدها توقعی از آنها در امور مالی ندارد و بیشتر از آنها انتظار دارد که برای شرکت در جشن‌ها و مراسم‌ها وقت بگذارند.

تحصیلات در ژاپن و مادران

خانواده‌ها در ژاپن اساس و بنیاد برنامه‌های مدرسه هستند و ازآنجاکه پدر خانواده ندرتاً خانه است، بیشتر مسئولیت برای اطمینان از عملکرد خوب بچه‌ها بر عهده مادر خانواده است. اوست ‌که به تکالیف بچه‌ها رسیدگی می‌کند، برای آنها کتاب می‌خواند و حتی بعضی اوقات که بیمار هستند به جای آنها به مدرسه می‌روند و در نیمکت‌های بزرگ مخصوصی که ویژه مادران است می‌نشینند تا فرزندانشان از درس‌های عقب نمانند. اگر بچه‌ای در مدرسه نتواند نمرات خوب بگیرد، این مادرش است که سرزنش می‌شود نه کودک.






بیشتر حس موفقیت مادران به دستاوردهای فرزندانشان در مدرسه بستگی دارد و او تلاش زیادی برای کمک به آنها می‌کند. درک جامعه از موفقیت یک زن بعنوان یک مادر  تا حد زیادی به عملکرد فرزندان او در مدرسه وابسته است.

مادران ژاپنی همیشه در حال درس یاد دادن به بچه‌هایشان، آماده کردن تنقلات و غذا برای مدرسه آنها، ایستادن در صف برای ثبت‌نام آنها برای امتحانات هستند. او تماشای تلویزیون را بر خود حرام می‌کند تا فرزندش بتواند در آرامش درس بخواند. او همه معلم‌های فرزندش را می‌شناسد، سابقه آنها را بررسی کرده و در مورد موفقیت شاگردهای قبلی آنها تحقیق کرده‌اند.

مادران بچه‌های ابتدایی در کلاس‌های ورزش و موسیقی آنها هم حاضر می‌شوند تا بتوانند به فرزندانشان کمک کنند که در خانه هم تمرین کنند. بعضی مادران حتی بچه‌های خود را در اولین روز دانشگاه و کار هم همراهی می‌کنند.

اوقات فراغت کم برای دانش‌آموزان ژاپنی

بچه‌های دبستانی اگر خیلی مشغول تکالیف بعد از مدرسه خود نباشند وقت آزاد زیادی برای بازی کردن با دوستانشان بعد از مدرسه دارند. بچه‌های راهنمایی و دبیرستان معمولاً ساعت ۴ بعدازظهر به خانه می‌آیند، یک وعده غذای سبک و سریع می‌خورند و معمولاً سه بار در هفته در کلاس‌های فوق‌العاده که از ۵ تا ۱۰ شب است شرکت می‌کنند. گاهی‌اوقات در روزهای تعطیل آخرهفته هم کلاس فوق‌العاده دارند.






بچه‌های دبستانی دو تا سه بار در هفته شدیداً درگیر هستند و دختران معمولاً در کلاس‌های باله، رقص و پیانو شرکت می‌کنند و پسرها معمولاً بیس‌بال یا کاراته کار می‌کنند. هم دختران ، هم پسران در کلاس‌های انگلیسی، خطاطی، حساب یا شنا شرکت می‌کنند.

یکی از بزرگترین تراژدی‌های سیستم آموزشی ژاپن این واقعیت است که بچه‌ها و نوجوانان همیشه در حال درس خواندن هستند و زمان کمی برای تفریح دارند. وقت استراحت آنها بسیار کم بوده و می‌بایست بعد از مدرسه به سرعت برای کلاس‌های فوق‌برنامه خوب آماده شوند.

زندگی در دوران دبیرستان

دبیرستان در ژاپن تعطیلات تابستانی کوتاه‌تر اما تعطیلات زمستانی بلندتری نسبت به امریکا دارد. در یک روز مدرسه، دانش‌آموزان ژاپنی به طور متوسط از ۸:۳۰ صبح تا ۴ بعدازظهر در مدرسه حاضر می‌شوند و برحسب مدرسه‌ای که می روند، ۲ تا ۶ ساعت تکلیف در منزل دارند. خیلی از آنها در کلاس‌های فوق‌العاده عصر شرکت می‌کنند و در تعطیلات آخر هفته شدیداً سرگرم فعالیت‌های ورزشی هستند.

دبیرستان‌های در ژاپن رتبه‌بندی شده‌اند و دانش‌آموزان هر دبیرستان با یونیفرم‌هایشان شناخته می‌شوند. آنهایی که به دبیرستان‌های رتبه پایین می‌روند کاملاً مشخص هستند و معمولاً پیشرفت در زندگی آینده برای آنها سخت‌تر خواهد بود.

تحقیقات نشان داده است که دانش‌آموزان دبیرستانی بیشتر از کار در می‌روند. در یک آمارگیری مشخص شد که نیمی از سال‌آخری‌های دبیرستان کمتر از ۲ ساعت خارج از مدرسه درس می‌خوانند و یکی از هر ۵ نفر آنها اصلاً هیچ درسی در خانه نمی‌خواند.

بچه‌ها و نوجوانان ژاپنی و تلفن‌همراه

براساس آمار دولتی در سال ۲۰۰۸، ۳۱ درصد از بچه‌های دبستانی همراه خود موبایل دارند. شرکت DoCoMo Mo یک خط تولید برای موبایل‌های مخصوص بچه‌های کوچک دارد که نرم‌افزار روی آنها از کتا‌ب‌های مصور تا برنامه‌های درسی برای کمک به یادگیری آنها در خود دارد. در سال ۲۰۰۱، فقط ۱۰ درصد از بچه‌های دبستانی و راهنمایی تلفن‌همراه داشتند.






اما تا سال ۲۰۰۸ این میزان به ۶۰ درصد رسید و تقریباً نیمی از آنها از تلفن‌همراه خود برای فرستادن ۲۰ ایمیل یا بیشتر در روز استفاده می‌کردند اما ندرتاً از آن برای حرف زدن بهره می‌بردند و ۹۶ درصد از دانش‌آموزان دبیرستانی  از تلفن‌همراه استفاده می‌کنند که زمان استفاده آنها برای پسرها به طور متوسط ۹۲ دقیقه و دخترها ۱۲۴ دقیقه بوده است.

تلفن‌همراه در مدارس ژاپن

دانش‌آموزان معمولاً زیر میز خود مشغول فرستادن ایمیل و اس‌ام‌اس یا حتی عکس گرفتن هستند. حتی در مدارسی که تلفن‌همراه ممنوع است، متوقف شدن کلاس درس بخاطر زنگ موبایل دانش‌آموزان کاملاً عادی است. در تحقیقی که در سال ۲۰۰۴ انجام گرفت، ۷۰ درصد از دانش‌آموزان  گفتند که در کلاس از تلفن خود برای فرستادن اس‌ام‌اس یا حرف زدن استفاده کرده‌اند.

در ژانویه ۲۰۰۹، وزارت آموزش بیانیه‌ای برای ممنوعیت آوردن تلفن‌همراه توسط دانش‌آموزان به مدرسه صادر کرد. از آن زمان، بیش از ۹۰ درصد از دبستان و دبیرستان‌های این قانون را داشتند. اعتراض به این بیانیه از طرف والدینی بود که دوست داشتند فرزندانشان برای ایمنی و امنیت موبایل خود را همراه داشته باشند. براساس بیانیه وزارت‌آموزش، والدینی که بر این مسئله اصرار دارند، باید درخواست کتبی به مدرسه بفرستند.

در سال ۲۰۰۸، ژاپن قوانین جدیدی اعلام کرد که به موجب آن استفاده تلفن‌همراه در مدارس دولتی ممنوع بود که البته آنها می‌توانستند تلفن‌های خود را همراه داشته باشند اما نمی‌توانستند از آن استفاده کنند.  بسیاری تصور می‌کردند که این قانون، قابل‌اجرا نیست.

تحقیق که در ماه مارس ۲۰۰۴ انجام گرفت مشخص کرد که ۷۰ درصد از دبیرستان‌ها به دانش‌آموزان اجازه می‌دهند تلفن‌همراه‌هایشان را با خود به مدرسه بیاورند. از اینها حدود ۹۰ درصد خاموش بودن تلفن‌ها در کلاس‌های را الزامی قرار دادند.

دانش‌آموزان پُراسترس ژاپنی

در تحقیقی که در سال ۱۹۹۶ در اوزاکا انجام گرفت مشخص شد که ۸۰ درصد از دانش‌آموزان دبیرستانی احساس استرس دارند، ۸۶ درصد به اندازه کافی نمی‌خوابند و ۴۰ درصد در شب کمتر از ۶ ساعت خواب دارند.

یک دانش‌آموز ژاپنی که تمام تعطیلات سال نو خود را به درس خواندن گذرانده بود می‌گوید: «اینقدر سخت درس خواندن باعث می‌شود گاهی احساس بدبختی کنم. اما در این زمان‌ها خودم را تشویق کرده و می‌گویم صبر کن و نتیجه‌اش را ببین.»

کودکان با نیازهای خاص و ناتوانی‌های یادگیری با بچه‌های دیگر در یک کلاس می‌نشینند اما در کلاس‌های دیگری که به نیازهای خاص آنها توجه اکید می‌شود نیر شرکت می‌کنند.

بچه‌های باهوش ژاپنی


در سال ۱۹۹۵، یک کودک ۹ ساله ژاپنی در کنکور دانشگاه لویالا قبول شد. یک سال بعد، در سن ۱۰ سالگی از آن دانشگاه فارغ‌التحصیل شد.

این کودک می‌توانست از ۸ ماهگی، تیتر‌های تلویزیون را بخواند و در یک سالگی می‌توانست از منو رستوران غذا سفارش دهد. مادرش از او خواسته بود که در مکان‌های عمومی صحبت نکند چون از خیره شدن مردم خسته شده بود. در سن ۴ سالگی به او گفته شده بود که حافظه تصویری و IQ برابر با ۲۰۰ دارد. او در حومه شیکاگو بزرگ شده بود و عاشق ریاضیات و موسیقی بود.

یک پسر ۱۲ ساله ژاپنی دیگر نیز موفق شد در مسابقات جهانی ریاضی صاحب مقام برجسته شود. او وقتی در دوران دبستان بود، با پدر خود که پزشک بود، ریاضیات دوران راهنمایی و دبیرستان را می‌خواند.

پسر ژاپنی دیگری در ۹ سالگی در دانشگاه شیکاگو پذیرفته شد و با بالاترین مقام در سن ۱۲ سالگی از آنجا فارغ‌التحصیل شد و به اولین نفری بدل شد که از آن دانشگاه مدرک دکترا دریافت کرده بود.

صدمین میمون

«شصت سال قبل، در سال 1952 دانشمندان ژاپنی درباره رفتار میمون‌های وحشی در یک جزیره تحقیق می‌کردند. غذای اصلی میمون‌ها سیب‌زمینی شیرین بود. میمون‌ها سیب‌زمینی را خاک‌آلوده می‌خوردند. یک روز پژوهشگران متوجه شدند، میمونی کاری جدیدی می کند : او سیب زمینی را قبل از خوردن شست ! شاید اتفاقی یاد گرفته بود مثلا سیب‌زمینی از دستش به آب افتاده و بدون خاک مزه بهتری داشته. به هرحال او این رفتار را روزهای بعد هم تکرار کرد، و به‌تدریج میمون‌های دیگر این کار را یاد گرفتند. در سال 1958، زمانی که صدمین میمون به این رفتار جدید روی آورد، دانشمندان جزیره‌ای در سیصد مایلی نیز گزارش دادند که میمون‌های آن جزیره نیز شروع به شستن سیب‌زمینی‌ها کرده‌اند. هیچ ارتباطی میان این جزایر نبود و کسی میمونی را از جزیره‌ای به جزیره دیگر نبرده بود !

تعمیم نتایج این تحقیق می‌گوید زمانی که سطح جدید آگاهی میان تعداد معینی از افراد ایجاد شود و به طور چشمگیر و معنی‌دار رفتارشان تغییر کند، آگاهی بدون ارتباط مستقیم به دیگران منتقل می شود. هر آگاهی فردی به آگاهی جمعی مرتبط است.

گاهی به دنیای اطراف مان نگاه می‌کنیم و از اینکه نمی‌توانیم تاثیر مثبت و چشمگیری در بهبود آن داشته باشیم، احساس کوچکی می‌کنیم. اما اگر اعضای گونه‌ خاصی از حیوانات به طریقی با هم در ارتباط باشند، به احتمال زیاد انسان‌ها نیز می‌توانند به وسیله همین نیرو با هم ارتباط پیدا کنند. تفکر همسو و مشترک، نیروی بزرگی دارد و می‌توان آن در مسیر مثبت و سازنده استفاده نمود.

شعور جمعی از یک سو، انسان را از یک سو، متوجه قدرت شگفت انگیز و میزان تاثیرگذاری وی بر کل جهان هستی می کند و از دیگر سو مسئولیت بزرگ او را در قبال خانواده بزرگ بشری نمایان می سازد. زیرا دایره نفوذ افکار و اعمال انسان فقط محدود به زندگی شخصی او نمی شود و بر شرایط و اتفاقاتی که زائیده شعور جمعی است اثر می گذارد.

روبرت شلدریک زیست شناس مشهور در کتاب علم جدید حیات، نظریه‌ای براساس شواهد علمی و تجربیات متعدد ارائه می‌کند:

حافظه و شعور انسان تنها در مغزش ذخیره نمی‌شود بلکه چیزی به نام "شعور جمعی" نیز وجود دارد.

اساس فلسفه روبرت شلدریک بر این پایه استوار است که تمام موجوداتی که در یک رده و گونه خاص قرار دارند، توسط یک حوزه مورفوژنتیکی که بسیار شبیه یک حوزه مغناطیس است احاطه شده اند و به نحوی با یکدیگر در ارتباطند.

خلاصه با تعمیم نتایج آزمون "صدمین میمون" و براساس این نظریه، اگر تعدادی از انسان‌ها (اگر قابل مقایسه با آزمون باشد ! صد انسان) همراه و همدل بر اندیشه و سطحی از آگاهی تمرکز کنند، می‌توانند آن اندیشه را به دیگر همنوعان خود انتقال دهند.

می‌توانیم با همدلی و تمرکز بر افکار پاک و مثبت، انرژی خود را در مسیر نیکی و تعالی، همسو و هدایت نماییم.

برگرفته از کتاب "صدمین میمون" کن کایز. 

                                         .......................................................

به نظر شما میشود در مدرسه تیزهوشان بناب یکصد دانش آموز همراه و همدل را برای تاثیر گزاری بر فرهنگ عمومی مردم شهر  سازماندهی کرد یا نه؟

این مطلب با نظرات شما تکمیل میشود...

 

 

نامه به امام جمعه وقت کاشان علیه حجت الاسلام قرائتی  

حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در برنامه تلویزیونی پایان هفته خود، بحثی را در باره لزوم مایوس نشدن انسانها از برخی ناتوانیهای خود مطرح کرد.

وی اظهار داشت:

من خودم به درد آخوندی نمی‌خوردم. یک عده هم غصه من را می‌خوردند و می‌گفتند: قرائتی تو در اخلاق که گیر داری، صدا هم که نداری، نمی‌توانی روضه هم بخوانی، پس به چه درد آخوندی می‌خوری؟ و لذا در یک روستا هم که رفتم مرا بیرون کردند. گفتند: تو نمی‌توانی روضه بخوانی. مرا بیرون کردند، یعنی نامه نوشتند به امام جمعه کاشان آیت‌الله یثربی که ما این شیخ را نمی‌خواهیم. روضه می‌خواندم و مردم می‌خندیدند.(خنده حضار).

هرچه روضه می‌خواندم مردم می‌خندیدند. نامه نوشتند بابا این را نمی‌خواهیم. من ،قرائتی روضه‌خوان ورشکسته هستم. بعد پای تخته سیاه آمدم گل کرد. اگر کسی در کنکور رفوزه می‌شود نگوید: خاک بر سرم! دو سال است پشت کنکور ماندم. برو خیاطی کن ممکن است لباس عروس بدوزی دویست هزار تومان مزدش بشود. چه کسی گفته شما حتماً دانشگاه بروی؟ ممکن است کسی در دانشگاه رد شود و در حوزه قبول شود. در حوزه رد شود و در تجارت موفق شود. حدیث داریم اگر در یک شغلی شکست خوردید، نگویید: بخت من بد است. شغلت را عوض کن.

در مکان ‌های عمومی چگونه رفتار کنیم

حفظ ادب و احترام مسئله‌ ای بسیار مهم در مکان‌های عمومی مثل پارک‌ها، موزه ‌ها، رستوران‌ها، سواحل دریا و از این قبیل است. زمانی که در یک مکان عمومی هستید، قوانین و رفتارهای خاصی را باید رعایت کنید تا به مشکل برنخورید. نگاه مردم همیشه به اطرافیان خودشان است. دیدن کسی که غیرمحترمانه رفتار می‌کند و کسی که دیگران را از بالا به پایین برانداز می‌کند چندان جالب نیست. اگر شما هم جزء این لیست هستید، سعی کنید نکات زیر را رعایت کنید.

  • وقتی می‌خواهید به موزه، تئاتر، و یک مکان عمومی بروید باید قوانین آنجا را رعایت کنید. فقط کارهایی را انجام دهید که آنجا مجاز باشد.
  • مکان را با آشغال و مواد غیرقابل بازیافت کثیف نکنید. زباله‌ها را در سطل‌های آماده‌ شده بیندازید.
  • با زبان و ادبیاتی درست و مناسب مکان‌های عمومی صحبت کنید.
  • کسانیکه که نمی‌شناسید را مسخره نکنید.
  • همه علاقه ‌ای به شنیدن صداهای بلندی که در اطرافشان شنیده می‌شود را ندارند. به خاطر داشته باشید که موزیک خود را با صدای ملایم پخش کنید.
  • آرامش محیط را با نادیده گرفتن آرامش دیگران برهم نزنید.
  • ادرار کردن در مکان‌های عمومی عملی غیرقابل‌قبول است.
  • موقع بازدید از مکان‌های عمومی بدنتان باید تمیز و پاکیزه باشد. از عطرهای بسیار قوی و تند که ممکن است دیگران به آن حساس باشند استفاده نکنید.
  • بدون اجازه دیگران از آنها عکس نگیرید.
  • از نوشیدن مشروب یا سیگار کشیدن در مکان‌های عمومی خودداری کنید.
  • مکان‌های عمومی شامل ایستگاه اتوبوس و مترو و قطار هم می‌شود. رفتار شما باید در این مکان‌ها هم باملاحظه و احترام باشد و مشکلی را برای دیگران ایجاد نکنید. وسایلتان را نزدیک خودتان نگه دارید و راه دیگران را با آنها نبندید.
  • رفتار در رستوران شامل رفتار شما پشت میز غذا می‌شود که اهمیت زیادی دارد. غذا را آرام و بدون صدا بخورید. یادتان باشد که از گارسنی که کمکتان کرده است تشکر کنید. میز را کثیف نکنید.
  • اگر در کتابخانه هستید، کتابتان را به آرامی بخوانید. موبایلتان را هم خاموش کنید.
  • در مکان‌های مقدسی مثل مسجد، کلیسا، معبد و از این قبیل با نهایت احترام رفتار کنید. اینها مکان‌هایی فرهنگی هستیند که افراد برای رسیدن به آرامش درونی به آن پناه می‌برند. به آرامی وارد شوید و با ادب و احترام رفتار کنید.
  • اگر مزاحمتی برای کسی ایجاد کرده‌اید عذرخواهی کنید.
  • به دیگران هم فرصت دهید.
  • اگر تصمیم دارید با فرزندانتان جایی بروید، با آنها باشید. اجازه ندهید آنها برای خودشان راه بروند و برای دیگران مزاحمت ایجاد کنند. آنها را کنترل کنید.
  • وقتی جایی را ترک می‌کنید، آن ناحیه را تمیز کنید.

در مورد رفتار در مکان‌های عمومی ایده‌های مختلفی درمورد درست و غلط بودن رفتارها وجود دارد. قوانین اجتماعی در مکان‌های عمومی معمولاً در اکثر مناطق یکسان است.

داستان دنباله دار

 
معلم اول ابتدایی: شماها دیگه بچه نیستید، اومدید مدرسه، بزرگ شید
معلم دوم ابتدایی: شماها دیگه اول ابتدایی نیستید که بگیم تازه اومدید مدرسه و هنوز تو حال و هوای بچگی هستید، بزرگ شید
.
.
.
معلم اول راهنمایی: شماها دیگه اومدید راهنمایی، دیگه ابتدایی نیستید که بگیم بچه اید، بزرگ شید
.
.
معلم اول دبیرستان: شماها دیگه اومدید دبیرستان، دیگه راهنمایی نیستید که بگیم تازه از ابتدایی اومدید، بزرگ شید
.
.
استاد ترم اول دانشگاه: شماها دیگه دبیرستانی نیستید، اومدید دانشگاه، بزرگ شید
.
.
استاد ترم آخر دانشگاه: شماها دیگه دارید لیسانس میگیرید، ترم اولی نیستید که بگیم تازه از دبیرستان اومدید، بزرگ شید
.
استاد سال اول ارشد: شماها دیگه ارشدید، 4 سال لیسانس رو پشت سر گذروندید، بزرگ شید

این داستان ادامه دارد
 

سه داستان استیو جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد

امروز یکی از غم انگیز ترین روزها برای دنیای تکنولوژی به حساب می آید. استیو جابز موسس و مدیرعامل سابق اپل ساعاتی پیش در سن ۵۶ سالگی درگذشت و اپل و طرفدارانش را تنها گذاشت.

سرانجام روزی رسید که باید با متفکر پشت سیب گاز زده خداحافظی کنیم. اگر به صفحه اول سایت اپل مراجعه کنید می بینید که با یک عکس از استیو جابز جایگزین شده و حتی گوگل نیز  صفحه اول اش را به استیو جابز اختصاص داده است.

استیو جابز در سال ۲۰۰۵ در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد شرکت کرد و یک سخنرانی مشهور در آنجا انجام داد. شاید بسیاری از شما قبلا این سخنرانی را دیده باشید اما در چنین روزی خواندن مجدد آن نکات زیادی را به ما یادآوری می کند و کسانی هم که تا به حال آن را ندیده اند می توانند از سخنان استیو جابز لذت ببرند.


من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغ‌التحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس مي‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز مي‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:
من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل به دانشگاه مي‌آمدم و مي‌رفتم و خب حالا مي‌خواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود.

یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینكه بعد از تولد من این خانواده گفتند كه پسر نمی خواهند و دوست دارند كه دختر داشته باشند. این جوری شد كه پدر و مادر فعلی من نصف شب یك تلفن دریافت كردند كه آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول كنند یا نه و آنان گفتند كه حتماً. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آن‌ها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

اینگونه شد كه هفده سال بعد من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج مي‌كردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای كه مي‌خواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چگونه مي‌خواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست مي‌شود.

اولش كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه مي‌كنم مي‌بینم كه یكی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاس‌هایی را بروم كه به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم مي‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس مي‌دادم كه با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی مي‌كردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونی‌ام در راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربه‌ی گران بها شد. كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را در كشور مي‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی مي‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاس‌های خطاطی را برداشتم.

سبك آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت مي‌بردم. امیدی نداشتم كه كلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاس‌ها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی مي‌كردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونت‌های كامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن كلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت. خب مي‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه مي‌كند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه مي‌كند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها مي‌شود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است:
من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت.

ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر مي‌تواند از شركتی كه خودش تأسیس مي‌كند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر مي‌كردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش مي‌رفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس مي‌كردم كه كل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم كه چه كار باید بكنم. من رسماً شكست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیكان ولی نبود ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو.

شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم.

پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریك سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم.

اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض مي‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما مي‌كوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام مي‌دادم كه واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است:
هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه توی آینه نگاه مي‌كنم از خودم مي‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام مي‌دهم یا نه.

هر موقع جواب این سؤال نه باشد من مي‌فهمم در زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یك سال پیش دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بكنم.

این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آن‌ها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معده‌ام مي‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام مي‌شد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد

چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ كس دوست ندارد كه بمیرد حتی آن‌هایی كه مي‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنه‌ها را از میان بر مي‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز مي‌كند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.

هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید.

موقعی كه من سن شما بودم یك مجله‌ی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر مي‌شد كه یكی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست مي‌شد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد.

در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یك عكس از صبح زود یك منطقه‌ی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود:

stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر مي‌كردند

stay hungry stay foolish

این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما مي‌كنم.

                         ...........................................................................

يكي از دوستام شريف قبول شده. از جو دانشجويي‌اش خيلي شاكيه. مي‌گفت رفته از يكي از ورودي‌جديداي ليسانس پرسيده شما چي‌ مي‌خوني؟ جواب داده: برق شريف!! مي‌خواست بگه اينجور تو توهم‌ان!
البته بعضی از ماها هم تو اینجور توهم هایی هستیم که وقتی مثلا از یارو می پرسی کلاس چندمی ؟ میگه دوم ریاضی تیزهوشان !!!